دل نوشته هایی از دیار باقی

واسه اونایی که اهل دل نیستن ورود ممنوع!

دل نوشته هایی از دیار باقی

واسه اونایی که اهل دل نیستن ورود ممنوع!

فاصله :-)

به فاصله دقت کردید  ؟؟

کسی میدونه چرا فاصله رو هم با واحد زمان میسنجن هم با واحد طول ؟

کسی تا حالا فاصله رو حجمی اندازه گرفته ؟؟

این چه تلخی تو زندگی که هم زمان داره هم مکان ؟

چی داریم به جز فاصله که انقدر مثل آفتاب پرست رنگ عوض میکنه ؟

یه عمر از هم دور شدیم

از لباس به من نزدیکتری

اوه ه ه ه ه تا اونجا یه قرن راهه !!!

چه قدر این لغات و به کار بردید یا شنیدید ؟؟؟

فاصله زمین تا ماه !‌ فاصله زمین تا خورشید

فاصله دل من تا دل تو

فاصله عمر من تا عمر تو

فاصله افکار من و افکار تو

فاصله من تا خودم .

لعنت !

قانون حمایت از خانواده!

یک ایمیل:

بابا آب داد

بابا نان داد

بابا فقط آب داد و نان داد، مامان عشق داد

بابا گول شیطان را خورد و شناسنامه اش چند بار پر شد. پر شد، خالی شد

خالی نشد.خط خورد. زن ها خط خوردند، مادر ها خط خوردند

دخترها زن شدند، زن ها مادر شدند و خط خوردند

و بابا چون حق دارد، آب می دهد. نان می دهد.

مامان، زوجه

مامان، ضعیفه

مامان، عفیفه

مامان غذا پخت، بابا غذا خورد. مامان لباس را اتو کرد، بابا لباس را پوشید و رفت بیرون ...مامان ظرف شست، بابا روزنامه خواند.

بابا روزنامه خواند و اخبار دنیا را فهمید ولی نفهمید مامان غم دارد

بابا اخم کرد. بابا فحش داد.آخر بابا ناموس دارد .پشت سر ناموسش حرف بود.

مامان، کار

مامان، پیکار

مامان، تکرار. مامان، بیدار. مامان، دار، سنگ مامان،شهلا.مامان، دلارام. مامان،افسانه،لیلا

بابا نان می دهد و فوتبال خیلی دوست دارد

بابا رونالدو را از مامان بیشتر دوست دارد

بابا می خوابد، مامان می خوابد. مامان می زاید. مامان با درد می زاید. مامان شیر می دهد، بزرگ می کند، حقیر می شود، پیر می شود

بابا زن گرفت. صیغه بابا برای مامان طلا گرفت. مامان بغض کرد

مامان رفت. صیغه یعنی رفتم، رفتی، رفت ... مامان برگشت

کسی با بابا کار ندارد. بابا حق دارد. حتی اگر شب ها هم نیاید ولی مامان باید با آبرو باشد

آبرو یعنی مامان ساکت باشد. من ساکت باشم. زن ساکت باشد و مرد آب بدهد، نان بدهد

بابا "پرسپولیس" را دوست دارد

بابا "آنجلینا جولی" را دوست دارد

مامان، کار

مامان، پیکار

مامان، سرشار از پیکار

مامان، زندان، بیمار، تب دار

بابا خانه دارد، ماشین دارد، ارث دارد، غرور دارد ، زور دارد

مامان روسری دارد ولی دیگر هیچ چیز ندارد. مامان فقط حق مهریه دارد، حق نفقه دارد، حق آزادی دارد. پس باید ساکت بماند حتی اگر مهریه ،نفقه و آزادی ندارد.

بابا کله پاچه را از زن های زیر پل هم بیشتر دوست دارد

مامان خدا را دوست دارد ولی نمی دانم آیا خدا هم او را دوست دارد ؟ پس چرا مامان تب دارد؟! بابا نمی بیند

نمی بیند که مامان غم دارد، درد دارد

باباهای اینجا هیچ وقت نمی بینند

بابا فقط آب می دهد، نان می دهد و می رود و ما هر روز،

بایدخدا را شکر کنیم...روزی هزار بار

یک ایمیل:::

دخترجوانی ازمکزیک برای یک مأموریت اداری چندماهه به آرژانتین منتقل شد. پس از دوماه، نامه ای از نامزد مکزیکی خود دریافت می کند به این مضمون:

لورای عزیز، متأسفانه دیگر نمی توانم به این رابطه ازراه دورادامه بدهم
وباید بگویم که دراین مدت ده باربه توخیانت کرده ام !!
ومی دانم که نه توونه من شایسته این وضع نیستیم.
من را ببخش وعکسی که به توداده بودم برایم پس بفرست
باعشق : روبرت

دخترجوان رنجیـده خاطر از رفتار مرد،از همه همکاران و دوستانش می خواهد که عکسی از نامزد،برادر، پسرعمو، پسردایی ... خودشان به او قرض بدهند و همه آن عکسها را که کلی بودند با عکس روبرت، نامزد بی وفایش، در یک پاکت گذاشته و همراه با یادداشتی برایش پست می کند،
به این مضمون:

روبرت عزیز، مرا ببخش، اما هر چه فکر کردم قیافه ی تو را به یاد نیاوردم،
لطفاً عکس خودت را از میان عکسهای توی پاکت جدا کن و بقیه را به من برگردان عجب تلافی
_________________________

تفاوت دختر و پسر؟

یک ایمیل


دختر: من تا حالا با 4 تا پسر رابطه جنسی داشتم و تو این کار رو با 8 تا دختر انجام دادی. اما الان همه به من میگن فاهشه(مخصوصا غلط دیکته دارم) و به تو میگن مرد واقعی! دلیلش چیه؟


پسر: خیلی ساده! وقتی یک قفل با تعداد زیادی کلید باز بشه، یک قفل بد محسوب میشه. اما وقتی یک کلید قفلهای زیادی رو باز کنه، اونوقت بهش میگن شاه کلید



نظر من:درست میگه؟نظر شما چیه؟

ساسی مانکن

هنوز هم بعضی اساتید فکر میکنند فرهنگ ایرانی یعنی حافظ ، سعدی و هزاران جلد کتابی که در گوشه کنار کتابخانه ها یا پستوهای خانه  منو شما خاک میخورند هنوز نمیخواهیم باور کنیم فرهنگ با پیشینه فرهنگی فرق دارد فرهنگ ایرانی چیزیست که همین حالا در کوچه پس کوچه های این مزر و بوم فرهنگ غالب است صدای بلند موسیقی فحش ویراژ بی مسئولیتی ولنگاری و در یک کلمه پانکیسم   یک خواننده و یا گروه موسیقی فرهنگ را نمیسازد ساسی مانکن نتیجه فرهنگ ساسی مانکنیسم است که بر زندگی خیلی از ایرانی ها حکمرانی میکند  وقتی چیزی را نمیشناسیم جایگاه آن را هم نمیدانیم . سرعت و پیست .موسیقی هیجان انگیز و کلاپ . مبارزه و رینگ. پارتی گرفتن در طبقه دهم یک آپارتمان بیست طبقه که صدای هیس همسایه را میتوان شنید نشانه تجدد نیست . اگر فوتبال را دوست داریم  دلیل نمیشود با ان زندگی کنیم . اگر در ایران کلاپ و جود ندارد دلیل نمیشود ما با اهنگ ساسی مانکن با 240 کیلومتر سرعت به  دیوار بکوبیم . به سلامت روان خود و دیگران اهمیت دهیم به بچه های ایرانی رحم کنیم . بعد از قرنها  از حمله قوم مغول هنوز فرهنگ ادم فروشی ، ترس و درویی در خیلی از مناطق تحت اشغال آن زمان حاکم است  هر چیزی به آسانی پاک نمیشود وقتی با گوشت و خون انسان درهم امیخت . در هر پست و مقام و هر جایگاهی که هستیم بیشتر فکر کنیم و به بچه های ایرانی رحم کنیم .


 به تاریخ جهان نکاه کنیم و آزموده ها را دوباره امتحان نکنیم .

نویسنده : رضا

غصه خوردنتو یرنامه‌ریزی کن! چه‌جوری؟ این‌جوری!!

چه‌قدر بده که ببینی در لحظه لحظه‌های زندگیت چه کارها که نمی‌تونی بکنی ولی سهمی که خودت از این لحظه‌های غیرقابل برگشت زندگی استفاده می‌کنی، یه نگاه خیره به خودت تو آینه باشه، با دستایی که تکیه‌گاه چونه شده و چند تا آه و ذهنی که فقط به تعداد اشکایی که از گونه‌هاش می‌لغزه معطوفه!!

نه اینکه بگم هیچ وقت ِ خدا غصه نخور! نه! ولی واسه‌ش تایم تعیین کن. وقتی حال‌ت بده، نسبت به بد بودن حال‌ت، به خودت زمان بده... واسه مشکلات کوچولو یکی دو ساعت و واسه چیزی که اوجشه و خیلی غیر قابل تحمله دو سه روز! بعد اون قسمت احساساتی شخصیتت که کاری جز آه و حسرت نمی‌کنه رو بذار کنار و قسمت منطقی شخصیتت رو غالب کن...

زندگی کن! زندگی! خیلی وقتا سبک زندگی کردن ما از مردگی هم بدتره!

بی‌خیال بابا! بخند و بگذر...

موضوع انشا :خارج کجاست؟

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

فال حافظ

یه نیت کردم و با خلوص دل فالم رو گرفتم !


عاشق روی جوانی نو خاسته ام *** وز خدا دولت این غم به دعا خواسته ام

عاشق و رند و نظر بازم و میگویم فاش *** تا بدانی به چندین هنر آراسته ام

شرمم از خرقه ی آلوده ی خود می آید*** که برو وصله بصد شعبده پیراسته ام

خوش بسوز از غمش ای شمع که اینک من نیز***هم بدین کار کمر بسته و برخاسته ام


معنای فال : احساس گناه می کنی و نگران هستی ، نا امید مباش و به خدا پناه ببر . دوست داری آن چه را در درونت وجود دارد بیرون بریزی ...


این تویی دیگه ...

آغوش تو به غیر من به روی هیشکی وا نکن

منو از این دلخوشی و آرامشم جدا نکن

من برای با تو بودن پر عشق و خواهشم

واسه بودن کنارت توبگو به هرکجا پر میکشم

منو تو آغوشت بگیر,آغوش تو مقدسه

بوسیدنت برای من تولد یک نفسه

چشمای مهربون تو منو به آتیش میکشه

نوازش دستای تو عادته, ترکم نمیشه

فقط تو آغوش خودم دغدغه هاتو جا بذار

به پای عشق من بمون هیچ کسو جای من نیار

مُهر لباتو رو تن و روی لب کسی نزن

فقط به من بوسه بزن به روح و جسم و تن من

همیشگی من

هر شب در رؤیاهایم
تو را می بینم و حست می کنم
اینگونه می دانم پایدارهستی
در فراسوی فاصلهء میان ما

تو آمده ای تا نشان دهی که پایدار خواهی بود
نزدیک یا دور، هر جا که باشی
ایمان دارم که این قلب پایدار است
یک بار دیگراین دریچه را بگشا
خواهی دید که در قلبم هستی

و با بودنت قلبم پابرجا خواهد ماند

مکث...



+گرسنگی چند جوره رفیق...! که تو فقط  تو معده خالی خلاصه اش می کنی..!

+خیلی ها جون می کنن بگن که زنده ان! ولی نیستن!با هر لحظه بیشتر تقلاشون... بیشتر ثابت می کنن که مرده ان.

+پاهای کثیفی رو که نبض زمین رو فهمیده رو بیشتر از پاهای تو کفش های واکس زده و شیک دوست دارم...!

+ خوبه که تو فقر، "فقیر" بزرگ نشی...

+همین چند وقت پیش بود که هوس کردم بی هوس، هوس انگیزترین بوسه رو روی لبهات جا بذارم...!

+ دارم به این باور می رسم که شازده کوچولو باید می رفت... هنوز اما دلم نمی خواهد...

+ اعصاب خرد کن می شود... که نتوانی در وبلاگ بعضی از دوستان بلاگفایی ات حرف بزنی... و آن کد نوشته ی کوفتی برایت نمی آید...! و نوشته های آنها و وجودشان هم برایت کلی دوست داشتنی است....!

لیلی و مجنون قرن 21

دید مجنون دختری مست و ملنگ
در خیابان با جوانانی مشنگ

خوب دقت کرد در سیمای او
دید آن دختر بُود لیلای او

با دلی پردرد گفتا این چنین
حرف ها دارم بیا (پیشم بشین)

من شنیدم تازگی چت می کنی
با جوانی اهل تربت می کنی

نامه های عاشقانه می دهی
با ایمیل از ( توی) خانه می دهی

عصرها اطراف میدان ونک
می پلاسی با جوانان ونک

موی صاف خود مجعد می کنی
با رپی ها رفت و آمد می کنی

بینی خود را نمودی چون مویز
جای لطفاً نیز می گویی (پلیز)

خرمن مو را چرا آتش زدی؟
زیر ابرو را چرا آتش زدی؟

چشم قیس عامری روشن شده
دختری چون تو مثال زن شده

دامن چین چین گلدارت چه شد؟
صورت همچون گل ِ نارت چه شد؟

ابروی همچون هلالت هم پرید؟
آن دل صاف و زلالت هم پرید؟

قلب تو چون آینه شفاف بود
کی در آن یک ذرّه ( شین و کاف) بود

دیگر آن لیلای سابق نیستی
مثل سابق صاف و عاشق نیستی

قبلنا عشق تو صاف و ساده بود
مهر مجنون در دلت افتاده بود

تو مرا بهر خودم می خواستی
طعنه ها کی می زدی از کاستی؟

زهرماری هم که گویا خورده ای
آبروی هرچه دختر برده ای

رو به مجنون کرد لیلا گفت : هان
سورۀ یاسین درِ‌ ِگوشم نخوان

تو چه داری تا شوم من چاکرت؟
مثل قبلن ها شوم اسپانسرت ؟

خانه داری ؟ نه ، اتول ؟ نه ، پس بمیر
یا برو دیوانه ای دیگر بگیر

ریش و پشم تو رسیده روی ناف
هستی از عقل و درایت هم معاف

آن طرف اما جوان و خوشگل است
بچه پولدار است گرچه که ول است

او سمندی زیر پا دارد ولی
تو به زحمت صاحب اسب شـَلی

خانه ات دشت و بیابان خداست
خانۀ او لااقل آن بالاهاست

با چنین اوضاع و احوالت یقین
خوشه ات یک می شود ، حالا ببین

او ولی با این همه پول و پله
خوشۀ سه می شود سویش یله

گرچه راحت هست از درک و شعور
پول می ریزد به پای من چه جور

عشق بی مایه فطیر است ای بشر
گرچه باشی همچو یک قرص قمر

عاشق بی پول می خواهم چکار
هی نگو عشقم ، عزیزم ، زهر مار

راست می گویند، تو دیوانه ای
با اصول عاشقی بیگانه ای

این همه اشعار می گویی که چه؟
دربیابان راه می پویی که چه؟

بازگرد امروز سوی کوه و دشت
دورۀ عشاق تاریخی گذشت

تازه شیرین هم سر ِ عقل آمده
قید فرهاد جـُلمبر! را زده

یا همین عذار شده شکل گوگوش
کرده از سرتا نوک پایش روتوش

با جوانان رپی دم خور شده
نان وامق کاملاً آجر شده

ویس هم داده به رامین این پیام
بین ما هرچه که بوده شد تمام

پس ببین مجنون شده دنیا عوض
راه تهرن را نکن هرروزه گز

اکس پارتی کرده ما را هوشیار
گرچه بعدش می شود آدم خمار

بیخیال من برو کشکت بساب
چون مرا هرگز نمی بینی به خواب

گفت با «جاوید» مجنون این چنین:
حال و روز لیلی ما را ببین

بشکند این «‌ دست شور بی نمک»
کرده ما را دختر قرتی اَنک

حال که قرتی شده لیلای من
نیست دیگر عاشق و شیدای من

می روم من هم پی ( کیسی ) دگر
تا رود از کله ام عشقش به در

فکر کرده تحفه اش آورده است
یا که قیس عامری یک برده است

آی آقای نظامی شد تمام
قصۀ لیلی و مجنون ، والسلام

خط بزن شعری که در کردی زما
چون شده لیلای شعرت بی وفا

داستانی آشنا

مارها قورباغه ها را می خوردند و قورباغه ها غمگین بودند

قورباغه ها به لک لک ها شکایت کردند


لک لک ها مارها را خوردند و قورباغه ها شادمان شدند

لک لک ها گرسنه ماندند و شروع کردند به خوردن قورباغه ها

قورباغه ها دچار اختلاف دیدگاه شدند

عده ای از آنها با لک لک ها کنار آمدند و عده ای دیگر خواهان باز گشت مارها شدند

مارها باز گشتند و همپای لک لک ها شروع به خوردن قورباغه ها کردند

حالا دیگر قورباغه ها متقاعد شده اند که برای خورده شدن به دنیا می آیند

تنها یک مشکل برای آنها حل نشده باقی مانده است

اینکه نمی دانند توسط دوستانشان خورده می شوند یا دشمنانشان!

بی جنبه ها و کوچولوها نخونن

به دلیلی باید میرفتم توی توانبخشی که استخر هم شاملشه، تو بخش.
پشت در اتاق منتظرم که چندتا از بچه های ساکن اونجا هم میان کنارم از دیدن اون همه معلولیت معذبم. دونفر روی ویلچر هستند. یکیشون چشماش پر پر میزنه و تو متوجه نمی شی که اصن نگاهش به تو هست یا نه ولی وقتی طرف صحبتش توی حتما داره نگات میکنه دیگه! از یک رمپ می خواد بره بالا. بهش میگم می تونی؟نباید کسی هولت بده؟ ویلچر رو برعکس میکنه و با کمک نردههای کنار رمپ میره بالا. تو دلم تحسینش می کنم و با خودم میگم موقع احتیاج مجبوری که خودکفا باشی.
از اون یکی می پرسم،مشکل شما چیه؟ میگه polio (فلج اطفال) (پاها رشد نداشته و میشه گفت بالا تنه ست) طی صحبتمون میگه که دانشگاه میره و همزمان کار هم میکنه ( در مقابل این همه تلاش باید به احترامش تمام قد ایستاد) ناغافل می پرسم، چرا اومدی اینجا؟ از نگاه استفهام آمیزش می فهمم اصن سئوال خوبی نپرسیدم. میگم ببخشید نباید وارد حریم خصوصیت میشدم.یکی عین تیر از بغلمون میگذره. نگاه که می کنم یه دختری رو می بینیم که پاهاش عین قیچی ه. یعنی پای راست جلو پای چپ و بالعکس و با همین وضعیت پاها مثل تیری که از کمان رها شده باشه طول راهرو رومیره. مینو جون وقتی تعجب من و می بینه میگه تازه وقتی کفش پاشنه دار پاش می کنه باید ببینیش!!!! دختری میاد کنارمون که اگه اون یکی با موهاش ور نمی رفت و بهش اشاره نمی کرد شاید اصلا نمی دیدمش. فقط یه بالا تنه کوچولوئه بدون دست و پا! و با همون زائدهای بجای پا از این طرف به اون طرف با سرعت میره!!! یا بهتر بگم قل می خوره . یه موجود گِرد.مینو جون بغل گوشم زمزمه میکنه اینجور بچه ها حاصل بیماریهای مقاربتی والدینشون هستند... اینجاست که باز هم عدل خدا زیر سئوال میره!
گنه کرد در بلخ آهنگری
به شوشتر زدند گردن مسگری


تو رو خدا تو رابطه هاتون مواظب باشید بخدا چند دقیقه لذت بیشتر نمی ارزه به بوجود آمدن همچین بچه هایی. داشتن کاور ایمنی! رو هیچوقت فراموش نکنید و شما خانوم محترم قبل از شروع هر رابطه پر خطری! شرط ابتدایی رو داشتن کاور ایمنی بگذارید. بخدا این پز روشنفکری یا حتی اعتماد هم نیست که تو اولین رابطه پر خطر و با ریسک بالا ظاهر بشید.

گوربابای مردی کرده که میگه لذتم با داشتن کاور کمتر میشه. اگه مسئله ایی پیش بیاد و حتی نخوای نگهش داری بدبختی و درد و نقاهتش مال توئه. که چی؟ آقا یا حتی تو خواستی لذتت بیشتر باشه. می ارزه؟

مگه تمام سابقه بیماری طرف مقابلتون رو می دونید. ایدز رو همه بلدیم ولی بقیه خطرها رو چی؟ مطمئنید طرف ناقل هپاتیت B نیست؟ مطمئنید تب خالهای مقاربتی داخل و خارج عضو وجود نداره؟... دیگه بیشتر از این نذارید دهنم بازشه... اگه گنزالسی، مبارکت باشه و نوش جونت ولی بابا جان یک کم بیشتر مواظب باش.

عشق دختر همسایه

عشق به دختر همسایه از آن فانتزی‌ها ست که خیلی‌ها دارند. دیدن فیلم فارسی و شنیدن ترانه‌های دم‌دستی هم که کم به آتش فانتزی نمی‌دمد. برای من که اما چند سالی عاشق دختر ترگل ورگل هاشم -همسایه‌ی نخراشیده نتراشیده‌ی طبقه‌ی پایین آپارتمان قبلیمان تو دروازه غار- بودم٬ داستان دیگر محدود به تخیلات دیر و دور نیست. دفعه‌ی اول که دلم هری ریخت٬ نه من روی بام کفتربازی می‌کردم و نه او داشت رخت‌ها را از روی بند جمع می‌کرد که چشممان بیافتد ناگهان به هم و ناگهان‌تر عاشق نگاه اول شویم. نذری هم نیاورده بود دم در خانه که من دور از چشم ننه‌ام کاسه‌ی شله‌زرد را از دستش بقاپم و بگویم زحمت کشیده است و دعوتش کنم توی چاردیواری نم‌کشیده‌ی خودمان. اوباش محل هم وقتی تغار ماست دستش بود و از بقالی بر می‌گشت متلک بارش نکرده بودند که من رگ گردنم بشود این هوا و یقه چاک کنم و یک خم گنده لات‌های سر گذر را بگیرم و به خاطرش یک کتک مفصل نوش جان کنم که غیرت و ناموس‌پرستیم دلش را ببرد. شاید مشکل اصولن این بود که دیگر دروازه غار آن دروازه غاری نبود که معمولن تصویرش به ذهن خطور می‌کند. آخر تا همین چند سال پیش که ما ساکن یکی از معمارسازهای پنج طبقه‌اش بودیم٬ اسمش بود میدان شهید هرندی. حالا می‌توانید از اول تصوراتتان را اصلاح کنید و از نو بخوانید. اصلن فکر کنید دروازه غار ما نه و همان نیاوران شما!

دفعه‌ی اول که هم را دیدیم٬ دل من که هری نریخت هیچ٬ اصلن جز چند کک و مک و یک دماغ زشت چیزی به چشمم نیامد. بعد به اقتضای همسایگی ٬ناگزیر٬ بیشتر هم را دیدیم و از درد بی‌درمان بی‌یار ماندن به خود قبولاندم که دختر هاشم هم خوش صورت است و هم خوش سیرت. بعد که میانه‌مان جور شد٬ به‌ش گفتم توی همان نگاه اول یک دل نه صد دل عاشقش شده‌ام. دیدید که برایتان شمردم نگاه اول کجاها اتفاق نیافتاد. راستش دلیلش این است که حتی نمی‌دانم نگاه اول دقیقن کی و کجا بود ولی کمپلمان‌های عاشقانه منطق خودش را دارد و آدم نباید هیچ‌وقت از صرافت این‌که نگاه اول با معشوق یک نگاه مقدس و آسمانی بوده است بیافتد. وقتی خود عشق یک دروغ مباح باشد٬ دروغ‌های عاشقانه ٬دیگر٬ مثل اکسیژن می‌ماند برای رابطه. گفتم او را در نگاه اول عاشق شدم و دختر هاشم هم هیچ نپرسید کی و کجا. گمانم پذیرفت و نگذاشت مستی شنیدن جمله‌ی عاشقانه‌ام با تردیدهای فلسفی نابه‌جا بپرد. چند سالی با هم بودیم و من موفق شدم چند ماهی از آن چند را دل در گروی عشق دختر هاشم داشته باشم. از آن به بعد عشقم در واقع عشق به هاشم بود که کار و کاسبی سکه‌ای داشت و کک و مک‌های دخترش را می‌شد به جیب پر پدر بخشود.

حالا من هرچه از عاشقی دختر همسایه دارم بر می‌گردد به همان چند ماه. آن روزها به خاطرم هست که چه تقلایی می‌کردم او را به هر چه می‌خواهد برسانم. خواسته‌ها ٬آن اول‌ها٬ کوچکند و عاشق‌ها هم که همیشه پر حرارت! مثلن وقتی یک روز در اوج دعوا و شاخ و شانه کشیدن٬ چشم دوخت به چشمم و گفت دیگر نمی‌خواهد ریختم را ببیند و گورم را گم کنم و حق ندارم دنبالش بروم٬ مجبور شدم یک شب تا صبح را روی نیمکت پارک بخوابم تا به خواسته‌اش برسد. شما حساب کنید؛ هیچ راه دیگری نداشت. من حتی اگر راه خودم را می‌رفتم تا خانه٬ او فکر می‌کرد دنبالش افتاده‌ام. این دعواها بین عشاق پیش می‌آید ولی عوارضش وقتی که همسایه باشند دو چندان می‌شود. آن روزها عشقمان تند بود و فردایش که فهمید من و نیمکت پارک چه همزبانی کرده‌ایم٬ دلش رفت و عاشق‌تر شد و سوال پیچیده‌ی فلسفی هم نپرسید باز که حماقتم عریان شود. من هنوز البته نمی‌دانم که عشق همان حماقت است یا احمق‌ها عاشق می‌شوند یا احیانن عشق عاشق‌ها را احمق می‌کند؟ به هر حال عشق که همیشه عشق نمی‌ماند. بعدترها که می‌خواهی بپیچانی می‌بینی همسایه بودن چه مصیبتی ست. نمی‌توانی دروغ بگویی که خانه نیستی و الان توی شرکت گرفتاری و پدرت مریض است و همین الان مهمان خراب شده است سرتان. باید دروغ‌های حرفه‌ای‌تر ببافی و تازه وقتی یکی از آن خالی‌های اوریجینال را بسته‌ای هم ناگهان می‌بینی دستت رو شد چون مادرت ٬از همه جا بی‌خبر٬ حین یک گپ و گفت ساده‌ی خاله‌زنکی با دختر همسایه تشت رسواییت را انداخته است از بام پایین.

کمر هاشم که زیر بار وام و قرض و نزول شکست٬ دیگر چیزی از عشق ما هم نماند. قهرمان شدن کار ساده‌ای ست وقتی فقط باید با گنده لات‌های محل دست به گریبان شوی و فوقش دو تا سیلی آبدار و حتی تیغی بخوری. قهرمان شدن تا وقتی فقط پای ناموس‌پرستی و رگ غیرت در میان باشد سخت نیست. قهرمان بودن آن وقتی سخت می‌شود که باید حوالی میدان هرندی فعلی و نه دروازه غار سابق پا پیش بگذاری و بروی خواستگاری دختر مردی یک لا قبا با کلی چک‌های برگشتی و انتظار حکم جلب. آن وقت‌ها که دروازه غار برای خودش دروازه غاری بود٬ به قهرمان‌ها می‌گفتند مرد. حالا کسی برای مردانه‌گی تره هم خرد نمی‌کند. یک جورهایی حتی مرد بودن دروازه غار عار است. وقتی به آسانی می‌شود از این گوشه‌ی تهران نقل مکان کرد و رفت آن گوشه و گم شد و هیچ‌کس هم نیست توی این شهر بی در و پیکر بشناسدت٬ دیگر بدنامی در کار نیست. بدنامی نامردی فقط می‌ماند برای فیلم فارسی‌های سیاه و سفید و تمام. نامردی هم مثل مردانه‌گی٬ مثل عشق دختر همسایه می‌شود یکی از نوستالژی‌های دهه‌ی سی-چهل که مردم نمی‌دانند چرا از شنیدنش حس خوبی پیدا می‌کنند